LIFE
کاش می شد ،روزه سخت سکوت را، به اغاز سخن، افطار کرد... کاش می شد ،با پلی از غم گذشت تا در انسوتر، ترا دیدار کرد... کاش می شد ،جسم منحوس فراق تا ابد ،صد مرتبه بر دار کرد... کاش می شد ،قایقی از جنس کوه ساخت،با موج قدر پیکار کرد... کاش می شد ،رفت تا اوج فلک این قفس،زنجیر را انکار کرد... کاش می شد ،بین این نامحرمان قاصدک را، محرم اسرار کرد... کاش می شد ،نغمه ای شد در گلو مثل بلبل ،بر لب منقار کرد... کاش می شد ،لحظه ای پروانه وار گرد شمعی ،بال و پر،ایثار کرد.. کاش می شد ،از میان لحظه ها لحظه ای کوتاه را، بسیار کرد... کاش می شد، با تمرکز،با دعا روح و جسمی در کنار،احضار کرد... کاش می شد، انعکاس جمله ای را میان دره ای ،اصرار کرد... کاش می شد ،از میان واژه ها واژه ای را دائما تکرارکرد... کاش می شد، کنج زندان سکوت با شهامت، عشق را،اقرار کرد... سقوط یک برگ از شاخه ی درخت یعنی پاییز در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی بوی مهر باز بوی دفتر پاک کن های سفید ته مداد قرمز باز هم مهر رسید باز هم رج زدن حرف الف باز هم دخترکی سر به هوا دختری نازکه نامش کبراست و د ه ها سال است قول ها داده به خود و گرفته تصمیم که دگربار، کتاب خود را باز جا نگذارد. شب به زیر باران آن کتاب کهنه هچنان خیس و چروکیده و باران زده است باز هم سال دگر باز پاییز دگر باز تصمیم دگر باز کوکب خانم چند مهمان دارد باز هم سفره رنگین پهن است و کدام از ماها در پس این همه سال … حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم همچنان با او نیست؟ خوش به حال عباس! خوش به حال کبری! خوش به حال حسنک! که همه دغدغه شان سفره و دفتر خیس است و صدای یک بز خوش به حال همه شان! که ز ما جا ماندند همه کودک ماندند و رسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم و غم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست. لطیف ی خنده داری نیست ، قصه ی من و نفس .... وقتی در میدان زندگی ، در نبرد با او من نه دوم ، بلکه آخر میشوم ... گاه این قصه به شوخی دردناکی می ماند ... آری یک جای کار می لنگد ... وقتی بجای اینکه او در خدمت من باشد، من برده و بنده اش گشته ام ... جای مالک و مملوک عوض شده ... کاش بودی... حداقل امروز... حداقل الان... نه اینکه دلتنگباشم...نه... حداقل نه امروز...نه الان... فقط دلم هوای مهربونی کرده... یه کم دل نگرونی...واسه ی دردای همیشگی... یه کم امید... تو از نا امیدی می ترسی... من به ترس تو گرفتارم! زندگی چه رسم عجیبی داره......!
یادمان باشد که ... خاطرمان تنها نماند ... نیستیم... به دنیا می آییم... عکس یک نفره می گیریم... بزرگ می شویم... عکس دو نفره می گیریم... پیر می شویم... عکس یک نفره می گیریم... و بعد دوباره باز نیستیم... (حسین پناهی) ... باز کن پنجره را و به مهتاب بگو
پاییز یعنی قصه ای از غصه لبریز
پاییز یعنی اوج هنر
سقوط برگی در تنپوش زرد
پاییز معنی طعم وداع
لبریز از باران های بی تپش
لبریز از شوق رفتن
چشمانی گره خورده به راه
حتی ساده ترین تفسیر آه
پاییز فصل اوج خوشبختی زیبا ترین نگین
نگاه منتظر برگ روی زمین
فروردین و مهر فصل چنار
این طرف فصل رویش آن طرف افول بهار
پاییز یعنی تنپوش زیبای من
پاییز یعنی شوق پر کشیدن از زندان تن ...
تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی
گوهر خود را نزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهرشناس قابلی
صفحه ذهن کبوتر آبی است
خواب گل مهتابی است
ای نهایت در تو، ابدیت در تو
ای همیشه با من، تا همیشه بودن
باز کن چشمت را که تا گل باز شود
قصه زندگی آغاز شود
تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود، تا دلم باز شود
دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است
فصل ها بی معنی، آسمان بی رنگ است
سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا
ای همیشه آبی، ای همیشه دریا
ای تمام خورشید، ای همیشه گرما...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |